روزمرگی های من



قسمت نشد بریم مشهد زیارت، ولی امروز و در چهلمین روز اومدیم قم پابوسی آستان مقدس حضرت معصومه.

این دو روز اول کار آنقدر داستان داشت که میشه ازش یه وبلاگ ساخت و اسمش رو گذاشت روزنوشت های یک مهندس.

خیلی خسته ام. دلم میخاد بخوابم، یک خواب عمیق.


این وسط گرفتار یک سری خاله بازی های بچه گانه شدم.

هرچی می گم به کسی نگید، برعکس میشه.

ماجرای جواب منفی شنیدن این مورد آخر هم تو کل فامیل پیچیده.

حالا خاله کوچیکه اومده میگه این همه رفتید نشده، بیاید برید سراغ دختر فلانی، کلی هم شروع کرده تعریف کردن.

متاسفانه شناختش از اون بنده خدا در حدی نیست که بدونه ۸ سال از من بزرگتره.

اینم محبت های خاله کوچیکه به من که از ابتدای رایج شدن تلگرام تا همین پارسال، تقریبا هرشب باهاش چت می کردم.

و الان فقط یک تشکر اساسی براش فرستادم و بعد بلاکش کردم.

واسه من میخوان زن بگیرن، خودم از همه دیرتر خبر دار میشم. شنیده بودیم سنتی، نه دیگه تا این حد. ایندفعه می خوام دستشون رو بزارم تو حنا. وقتی خودشون رفتن جلو، بگم من نمیام. کلا از ازدواج منصرف شدم.


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

انجام پروژه های داده کاوی فتوتراپی دی کرمانشاه 09914076040 الان بخر تحویل بگیر معرفی مقاصد دیدنی و مناطق توریستی ایران دانلود سرا بلاگی برای فایل ها busnadotu زنان وآرایش کتاب های رایگان رشته کامپیوتر هزاران مطلب پیرامون طب سنتی و مسایل مرتبط